یکی بود یکی نبود
یه زن و مردی بودند که یه خر خریدن
اولش هردو پیاده رفتند و خر رو به دنبال خودشون میکشیدند
مردم همه اونها رو به هم نشون میدادند و میگفتند: نگاه کنید این دو احمق خر دارند اما پیاده راه میرن.....
مرد و زن هردو سوار خر شدند
باز مردم گفتند: نگاه کنید بیچاره خره باید وزن ایندو رو تحمل کنه، چقدر اینها بی رحمند....
زن از خر پیاده شد و مرد سواره بود و به راه افتادند
باز مردم گفتند: نگاه کن چه مرد بی قیرتی است! زنش پیاده هست و خودش سوار بر خر شده.....
اینبار مرد پیاده شد و زنش سوار خر شد و به راه ادامه دادند
باز مردم گفتند: نگاه کنید چه زن بی فکری است! شوهرش پیاده راه میرود و خودش سوار بر خر شده.....
اینبار زن و مرد هردو پیاده شدند و خر را بر روی کول خود نهادند و به راه افتادن!!!!!
مردم باز گفتند: وای عجب ایندو احمق هستند!!!! خر را بر دوش خود گذاشته اند!!!!
زن و مرد در حالی که خر بر دوششان بود راه میرفتند تا اینکه به پلی رسیدند. در همان حالت بر روی پل رفتند و ناگهان هر سه در درون رودخانه افتادند و غرق شدند......
هی پسر آبی دیگه بسه این خره زیاد داره از ما سواری میگیره!!!!!!
من که دیگه از کت و کول افتادم !!!!
وقتشه خر رو سوار بشیم :-)
(دختر آبی).
چه کار خوبی کردی :)
گور پدر این دسته از مردم. اینا دهنشون همیشه بازه :) ما باید زندگی خودمون رو بکنیم. دم رو غنیمت رو بشمار :)
live in the present, and you are happy
live in the future or the past, and you are stupid
that's why it's called present
:)