حسرت کتاب... (26)

17 امرداد 92

خب من امروز دقیقاً 25 سال و 322 روزمه :)

امروز داشتم به این فکر میکردم که

من نه میتونم کتاب امانت بگیرم، نه میتونم بخرم

امانت نمیتونم بگیرم چون هر دو کتابخونه ی عمومی و بزرگ شهری که توش هستم

بیشتر شبیه موزه هستن تا کتابخونه، هیچی ندارن، هیچ کتابی ندارن،

هر ماه این همه کتاب و رمان جدید داره ترجمه و منتشر و وارد کتابفروشی ها میشه ولی

کتابخونه های این شهر.... دنیا رو سیل ببره، اونا رو خواب می بره!!!

شاید از هر 500 تا کتاب جدید یه دونه رو وارد کنن، اونم بعد از دو سه سال!!!

چند روز پیش رفتم قدیمی ترین کتابخونه ی شهر، کتابخونه ی آزادگان

تا چند تا کتاب درباره جنگ های صلیبی بگیرم... اما دریغ از یه کتاب بیست سی صفحه ای!!!

به کتابدار گفتم آخه مگه میشه توی این کتابخونه به این بزرگی حتی یه کتاب

درباره ی جنگ به این مهمی وجود نداشته باشه؟

کتابدار اولش با اعتماد به نفس انکار کرد و گفت که این غیر ممکنه و شما بد سرچ کردی

وقتی خودش سرچ کرد و دید که حق با منه با خونسردی گفت آره متاسفانه هیچ کتابی در این زمینه

در این کتابخونه موجود نیست!

واقعاً خیلی زجر آوره... خیلی بی انصافیه... هر بار که از جلوی یه کتابفروشی رد میشم یا

میرم داخل و همه ی اون کتاب ها و رمان های جدید رو می بینم

فقط حسرت می خورم

وقتی قیمت یه کتاب بیست و سی صفحه ای هم سه چهار هزار تومن شده...

یکی بیست تومن، اون یکی سی تومن...

واقعاً نمیشه... برای طبقه ی متوسط خرید کتاب هم دیگه یه کار اشرافی شده!!!

اونوقت میان توی تلویزیون یا رادیو گزارش پخش میکنن که

چرا مردم ایران کتاب نمی خونن؟؟؟

اما درباره ی گرونی وحشتناک کتاب ها یا

به روز نبودن و عقب موندگی کتابخونه ها

هیچ صحبتی نمی کنن!!!

پسر آبی